شب به خير لورا .... !! اين فشار كار براي كروچيف هاي هواپيما كه همراه با هواپيما به ماموريت مي رفتند و وظيفه فني آن را به عهده داشتند خيلي سخت بود . چون آن ها بعد از نشستن از پرواز به منزل نمي رفتند . و وظيفه داشتند هواپيما رو براي پرواز بعدي آماده كنند . اين بي خوابي ها بد جوري آن ها رو اذيت مي كرد . و همان طور كه اشاره كردم ، مسئوليت مارشالري هم به عهده كروچيف هاي هر شيفت بود ! در آن ايام سريال خانوادگي از تلويزيون پخش مي شد كه قهرمان داستان دختري به نام " لورا " بود . مادر اين كودك عادت داشت شب ها قبل از خواب به دخترش " شب به خير " بگويد . و بقدري اين واژه در طول سريال تكرار شده بود كه به دهان بچه ها افتاده بود . از جمله به دهان سرهنگ عبدالعلي زاده يكي از بهترين خلبان هاي با اخلاق نيروي هوايي كه بعد ها به گردان بوئينگ ۷۰۷ منتقل شد . او حتي مسئوليت رياست عمليات رو به عهده داشت . دوستي من با آقاي عبدالعلي زاده به زمان قبل از انقلاب و ايامي كه در عمليات پايگاه مامور بودم بر مي گشت .

اون ايام رسم بود بعضي از پرسنل از پايگاه هاي ديگر به خط پرواز منتقل مي شدند . اغلب از بچه هاي شكاري بودند . اتفاقآ قصد دارم داستان يكي از همين خلبان هاي شكاري رو كه به سي - ۱۳۰ منتقل شده و سپس به خاطر مهارت فوق العاده و اخلاق بسيار پسنديده اش به گردان ۷۴۷ منتقل شد رو به زودي براتون نقل كنم كه چگونه اين افسر خلبان بر اثر اتفاقي چشم خود رو از دست داده و مجبوربه بازنشسته شدن شد ! بعد از رفتن عده زيادي از پرسنل خط پرواز كه اغلب بازنشسته شده بودند ، عده اي هم تكنسين فني در مقام كروچيف پروازي به خط پرواز منتقل شدند . ولي تا زماني كه آن ها به اصطلاح بايد پروازي مي شدند ، به كارهاي بازديد هواپيما و مارشالري مي پرداختند . و همان گونه كه توضيح دادم فشار كار روي اين بچه ها از همه بيشتر بود . چون اماده كردن هر هواپيما و بازديد هاي بعد از پرواز حسابي طاقت فرسا بود . و ان ها در سرما و گرما با دقت فراوان همه سيستم هاي هواپيما رو بازديد مي كردند . و اگه اشكالي داشت خبر مي دادند ..

در يكي از روز هاي جنگ يكي از همين آقايون كروچيف هايي كه از پايگاه شكاري به خط پرواز منتقل شده بود ، مسئوليت مارشالري رو به عهده داشت . او وظيفه داشت در ماشين استيشن خط پرواز كه پشت آن تابلويي با مضمون " مرا تعقيب كنيد " نصب شده بود ، نشسته و به محض فرود آمدن هواپيماي سي - ۱۳۰ ، در جلوي آن حركت كرده و آن را از روي خطوطي كه با رنگ زرد و مشگي بر روي رمپ مشخص شده عبور داده و در يكي از لاين ها هواپيما رو پارك كند . خلبان ها هم قبل از نشستن با عمليات پايگاه تماس گرفته و ساعت دقيق فرود خود را اعلام مي كردند . و ان ها هم از طريق بي سيم به مارشالري كه درون ماشين بود اطلاع مي دادند . و مارشالر هم به ابتداي ورودي رمپ رفته و با احتياط ذز جلوي هواپيما حركت كرده تا به نقطه مورد نظر هدايت كند . آن روز كروچيف جوان به نام " چ " بعد از اطلاع از فرود هواپيما به ابتداي باند رفت ..

او به تصور اين كه هواپيما بعد از فرود مستقيمآ به سمت رمپ سي - ۱۳۰ مي آيد ، با عجله پشت فرمان استيشن خط پرواز نشسته و سريع خودش رو به ابتداي تقاطع رمپ مي رساند . از بد شانسي او هواپيماي فوق حامل تعدادي مجروح جنگي بوده و خلبان بر خلاف هميشه تقاضاي فرود در باند ۲۹ راست را نموده تا از آن جا به سمت ستاد تخليه كه در بخش ترمينال هواپيماهاي مسافربري بود ، رفته و مجروحين خود رو تخليه كند . از آن جا كه هوا تاريك شده بود ، آقاي چ هر چه به انتهاي باند نگاه مي كند ، اثري از سي - ۱۳۰ رو نمي بيند . بنابر اين حدس مي زند كه قارقارك اش به سوي ترمينال هواپيمايي رفته است . از ان جا كه به دليل مهارت برادران ستاد تخليه ، پياده كردن مجروحين زياد به طول نمي انجاميد ، ترجيح داده همون جا منتظر بماند . اما از ان جايي كه روز بسيار سختي رو گذرانده بود ، طفلك همين جوري كه پشت فرمان بود به خواب مي رود !!

خاطره اندر خاطره ... !!

قبل از اين كه ادامه ماجرا رو بگويم با اجازتون ياد خاطره اي افتادم كه زياد با اين قضيه بي ارتباط نيست . اون زمان ها به دليل اين كه در چند سانحه جداگانه كروچيف ها به صورت معجزه آسايي از مرگ نجات يافته بودند ! به شوخي بلانسبت شما به آن ها مي گفتند مانند سگ هفت تا جون دارند ! شايد اگه شما هم اخبار سوانح رو بررسي مي كرديد . از نجات معجزه آساي آن ها تعجب مي كرديد ! نخستين سانحه مربوط به هواپيماي كهريزك بود كه خوشبختانه كروچيف ان صحيح و سالم از حادثه نجات پيدا كرده . و به صورت سرپايي از بيمارستان مرخص شد ( اينجا ) . در دومين سانحه كه مربوط به ماموريت هواپيماي به كرمانشاه بود ، هواپيماي زنده ياد سرگرد آقايي رو خودي ها در نزديكي باند فرودگاه كرمانشاه زدند ( اينجا ) و در اين سانحه دردناك فقط كروچيف آن " عمو نيك پيما " بر اثر پرتاپ به بيرون به صورت معجزه آسايي نجات پيدا كرده و او هم سر پايي از بيمارستان مرخص شد (اينجا ) . يا در سانحه اي كه اخيرآ ماجراي آن را براتون نقل كردم و در نزديكي درياچه شيراز اتفاق افتاد ، كروچيف آن اجازه گرفته بود كه در ان پرواز نباشد !

خب با توجه به سخت جون بودن آقايون كروچيف هاي سي - ۱۳۰ ، و هفت جون داشتن آن ها مي شه نتيجه گرفت كه در موقع خواب هم طبق يك افسانه باستان ، پادشاه هفت اقليم رو هم در خواب مي ديده ! لذا اين ينده خدا هم اون شب با خود فكر كرد تا اومدن سي - ۱۳۰ ، يه چرتي همين جوري پشت قرمون ماشين بزنه . او مطمئن بود با آمدن هواپيما به خاطر سر و صداي بيش از حد موتور هاي ان مخصوصآ در ايام شب كه سكوت همه جا رو فرا گرفته است ، از خواب بيدار خواهد شد . بنده خدا اصلآ فكر نمي كرد كه به چنان خواب نازي فرو رفته كه حتي پادشاهان هفت اقليم هم نتوانند از دست او خلاص شوند ! به هر حال هواپيما بعد از تخليه مجروحين موتور هاش رو روشن كرده و بعد از هماهنگي با برج مراقبت ، تقاضاي قطع باند نموده و با وارد شدن به باند ۲۹ چپ ، بعد از طي مسافتي به ابتداي خروجي رمپ پرواز مي رسند .

خلبان هواپيما با مشاهده ماشين " مرا تعقيب كنيد " در ابتداي رمپ پرواز ، به شوخي خطاب به كمك خود مي گويد ... آفتاب از كدوم طرف در آمده كه مارشالر از قبل انتظار ما رو مي كشه !! كمك خلبان در پاسخ مي گويد .. چون ما آخرين پرواز امشب هستيم ، مي خواد بعد از پارك به خونه اش بره .. آخه سابقه نداشته اين قدر زود سر و كله ان ها پيدا بشه ..! يادته كه چقدر هميشه معطل مي مونديم تا آقايون تشريف بياورند ؟!! خلاصه آن ها بعد از رسيدن به فاصله معين ، با تعجب مشاهده مي كنند كه ماشين از جاي خود تكان نمي خورد ! خلبان بار ديگر به سخن امده و خطاب به همكارش مي گويد .. حتمآ ماشين خاموش كرده است ! بخشكي شانس يه بار هم كه زود مي آيند ، ماشين مشدي ممدلي شون خراب مي شه .. آن ها دقايقي هم چنان با موتور هاي روشن پشت ماشين مارشالر توقف مي كنند . بعد از دقايقي متوجه مي شوند هيچ خبري نيست !!

خلبان هواپيما متعجب از عدم تحرك مارشالر ، از مهندس پرواز مي خواهد پرژكتور هاي زير بال رو زوشن كرده تا با تابيدن نور قوي آن به وانت تويوتا حضور خود رو به مارشالر اعلام نمايند .. اما اين كار هم فايده اي ندارد ! و ماشين هم چنان راه ورودي رو مسدود كرده است ! و از راننده هم خبري نيست ! خلبان كه از خستكي پرواز طولاني حسابي خسته شده است ، اين بار دست به شيطنت زده و با تغير دادن زاويه ملخ ها ( ريورس ) تند باد شديدي رو ايجاد كرده به طوري كه ماشين خط پرواز ، هم چون گهواره شروع به تكان خوردن مي كنه ... ولي انگار نه انگار كه آدم زنده اي درون ان نشسته باشد . به همين دليل از روي ناچاري به روي فركانس عمليات رفته و از طريق سيستم " يو . اچ . اف " ماجراي توقف طولاني خود رو بيان مي داره .. و در همين حال به از يكي از آقايون خدمه خواهش مي كنه كه با احتياط از هواپيما پياده شده و ببينه اصلآ مارشالر زنده است !!

با شنيده شدن صداي خلبان هواپيماي سي - ۱۳۰ ، سرهنگ عبدالعلي زاده رئيس عمليات پايگاه هوايي مهرآباد به سرعت از عمليات خارج شده و پشت فرمان پيكان فيروزه اي رنگ خودش نشسته و به سرعت به سوي ابتداي رمپ پرواز حركت مي كنه .. سرهنگ همزمان با لود مستر هواپيما كه پياده شده بود تا ببينه چه خبر شده است ، به نزديك ماشين خط پرواز مي رسند .. رئيس عمليات با ديدن چهره آرام مارشالر كه پشت فرمون خودرو به خواب عميقي رفته است ، با شوخ طبعي كه داشت به جاي پرخاش و داد و بي داد راه انداختن ، به آرامي به سر و گوش آقاي چ دستي مي كشد ! او انتظار داشت با اين حركت بلافاصله از خواب بيدار شود .. ولي خير انگار نه انگار كه صداي هواپيمايي شنيده مي شود ، يا كسي دست به سر و رويش مي كشد ! همچنان غرق خواب بود . اين بار عبدالعلي زاده شانه هاي مارشالر جوان رو به شدت تكان مي دهد ...

بر اثر تكان هاي شديد ، آقاي چ هراسان از خواب مي پرد ! و در يك لحظه قيافه نتراشيده و نخراشيده لود مستر هواپيما رو بالاي سر خود احساس مي كند .. در همن حالت نيمه بيداري متوجه لبخند هاي سرهنگ عبدالعلي زاده مي شود ! تا مي خواهد به خود بيايد كه رئيس عمليات با صداي دلنشيني به سبك سريال تلويزيوني " خانه كوچك " با ملايمت مي گويد .... شب به خير لورا .. شب به خير عزيزم .. ! مارشالر بيچاره در يك لحظه شوكه شده و مشغول مرتب كردن ظاهر خود مي شود .. و سپس به دستور سرهنگ براي پارك هواپيما به راه مي افتد .. از ان به بعد در خط پرواز سي - ۱۳۰ همه او را با نام لورا صداش مي كردند .. !! شايد باور نكنيد در يك ماجراي ديگر كروچيفي كه براي استراحت درون هواپيمايي خوابيده بود ، با آن هواپيما به پرواز رفته و بچه ها به خاطر تفريح بيدارش نمي كنند ! بعد از رسيدن به شهري ديگر او را بيدار كرده تا به واكنش او بخندند !!

با تشكر و احترام :

بهروز مدرسي