خاطره از سرهنگ خلبان محمد قاسم دژستان
بار دیگر مأموریت داشتم سه دستگاه خودرو جیپ و تعدادی نیرو را به یکی از مناطق عملیاتی فتح المبین ببرم.وزن هلیکوپتر بیش از حد سنگین شده بود و قدرت مانور کردن را از ما گرفته بود.سعی می کردم به آرامی پرواز کنم تا خودروها صدمه ای به هلیکوپتر نزنند.مقداری از مسیر را طی کرده بودیم که کروچیف(1) از داخل گوشی گفت:"میگ عراقی! میگ!" از آنجا که من قدرت مانور نداشتم و هلیکوپتر شنوک نیز با آن بزرگی هدف خوبی برای هواپیمای عراقی بود، تنها کاری که می توانستم انجام دهم کمی هلیکوپتر را بالا یا پایین بیاورم که آن هم بی تأثیر بود.
شهادتینم را به زبان جاری کردم و همان طور مستقیم به راهم ادامه دادم و هر لحظه منتظر اصابت موشک بودم. لحظات برای سرنشینان هلیکوپتر سخت و کشنده بود.ناگهان کروچیف گفت:" هواپیما افتاد!" من به سمتی که او نشان داده بود منحرف شدم و دیدم یک فروند هواپیما سقوط کرده و در حال سوختن است. با اندکی جست و جو متوجه خلبان هواپیما شدم که با چتر نجات در حال سقوط بود. بلافاصله خود را به خلبان عراقی رساندم و او را سوار کردم و به پایگاه بردم. او در بازجویی اولیه گفت بود که هدفش زدن هلیکوپتر شنوک بوده ولی قبل از اینکه موفق به این کار شود توسط پدافند مورد اصابت قرار گرفته و سقوط کرده است.
"سرهنگ خلبان محمد قاسم دژستان"
+ نوشته شده در جمعه یکم دی ۱۳۹۱ ساعت 20:36 توسط مهدی
|